http://s6.kingsera.ir/signup.php?rid=16295
به نام یگانه دانا
سلام برای من یه مشکلی پیش امده دیگه نمیتونم تو وبلاگ مطلب بدم هرکی دوست داره درخواست بده که یوز پس بهش بدم بره مطلب بزاره ممنون
داستان کوتاه “پول دود”
فقیری از کنار دکان کباب فروشی میگذشت. مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخها کرده و به روی آتش نهاده باد میزند و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت. او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد و سپس براه افتاد تا از آنجا برود ولی مرد کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست وی را گرفت و گفت:
کجا میروی پول دود کباب را که خورده ای بده. از قضا ملا از آنجا میگذشت جریان را دید و متوجه شد که مرد فقیر التماس و زاری میکند و تقاضا مینماید او را رها
طنز کوتاه آرزوی یک مرد
یک بنده خدایی ، کناراقیانوس قدم می زد،وزیر لب دعایی راهم زمزمه میکرد . نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت:
خدایا ! میشه تنها آرزوى مرا بر آورده کنى؟
ناگاه، ابرى سیاه، آسمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت: چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من؟
داستان معلم کودکستان
معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان می آید،از هر میوه ای که دوست دارند بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.
فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند.
در کیسه بعضی ها دو,بعضی ها سه،و بعضی ها پنج,میوه بود
معلم به بچه ها گفت:
تا دو هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.
روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی میوه های گندیده. به علاوه،آن هایی که میوه های بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند.
پس از گذشت دو هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند
دختر: سلام خواهش میکنم! Asl pls ؟
پسر: تهران/وحید/۲۶ و شما؟
دختر: تهران/نازنین/۲۲
پسر: چه اسم قشنگی! اسم مادربزرگه منم نازنینه!
دختر: مرسی! شما مجردین؟
پسر: بله. شما چی؟ ازدواج کردین؟
دختر: نه منم مجردم! راستی تحصیلاتتون چیه؟
پسر: من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT دارم!!! شما چی؟
دختر: من فارق التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه
To fall in love
عاشق شدن
.
.
To laugh until it hurts your stomach
آنقدر بخندی که دلت درد بگیره
.
.
To find mails by the thousands when you return from a vacation
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری
.
.
To go for a vacation to some pretty place
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری
.
.
To listen to your favorite song in the radio
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی
.
.
To go to bed and to listen while it rains outside
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی
.
.
To leave the Shower and find that the towel is warm
از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه!
.
.
To clear your last exam
آخرین امتحانت رو پاس کنی
.
.
To receive a call from someone, you don’t see a lot, but you want to
کسی که معمولا زیاد نمی بینیش ولی دلت می خواد ببینیش بهت تلفن کنه
.
.
To find money in a pant that you haven’t used since last year
توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمیکردی پول پیدا کنی
.
.
To laugh at yourself looking at mirror, making faces
برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی!!!
.
.
Calls at midnight that last for hours
تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه
.
.
To laugh without a reason
بدون دلیل بخندی
.
.
To accidentally hear somebody say something good about you
بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می کنه
.
.
To wake up and realize it is still possible to sleep for a couple of hours
از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می تونی بخوابی!
.
.
To hear a song that makes you remember a special person
آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما می یاره
.
.
To be part of a team
عضو یک تیم باشی
.
.
To watch the sunset from the hill top
از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی
.
.
To make new friends
دوستای جدید پیدا کنی
.
.
To feel butterfliesIn the stomach every time that you see that person
وقتی “اونو” میبینی دلت هری بریزه پایین !
.
.
To pass time with your best friends
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی
.
.
To see people that you like, feeling happy
کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی
.
.
See an old friend again and to feel that the things have not changed
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده
.
.
To take an evening walk along the beach
عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی
.
.
To have somebody tell you that he/she loves you
یکیرو داشته باشی که بدونی دوستت داره
.
.
To laugh ……….laugh. ……..and laugh remembering stupid things done with stupid friends
یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و باز هم بخندی
.
.
.
These are the best moments of life
اینها بهترین لحظههای زندگی هستند
.
Let us learn to cherish them
قدرشون روبدونیم
.
“Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed”
زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد
بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد
.
وقتی زندگی ۱۰۰ دلیل برای گریه کردن به تو نشان میده
تو ۱۰۰۰ دلیل برای خندیدن به اون نشون بده…
یه چیز بگم؟
مطالب خوندید دیدید استفادهکردید اگر خوب وجالب بود نظر بدید با تشکرمدیریت ساختمان
از برنارد شاو پرسيدند : از کي احساس کردي پير شدي ؟ گفت : از وقتي به يک خانوم چشمک زدم بعد آن خانوم از من پرسيد : آشغالي رفته تو چشمتون ؟
ديکته
بنويس بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سين سفره مان ايمان ندارد
بعد از همان تصميم کبري ابرها هم
يا سيل مي بارد و يا باران ندارد
بابا انارو سيب و نان را مي نويس
حتي براي خواندنش دندان ندارد
انگار بابا همکلاس اولي هاست
هي مي نويسد اين ندارد آن ندارد
بنويس کي آن مرد در باران ميايد
اين انتظار خيسمان پايان ندارد
ايمان برادر گوش کن نقطه سر خط
بنويس بابا مثل هر شب نان ندارد
لاک پشت ها وقتي عاشق ميشن تحمل درد عاشقي واسشون راحت تره . چون عشقشون آروم آروم ترکشون ميکنه ... !
رو ساحل سرخ دلت اسم کسي رو حک نکن
به اينکه من دوست دارم حتي يه ذره شک نکن
بزار بهت گفته باشم که ماجراي ماوعشق
تقصير چشماي تو بود ، وگرنه ما کجا و عشق ؟
سرم تو لاک خودم و دلم يه جو هوس نداشت
بس که يه عمر آزگار کاري به کار کس نداشت
تا اينکه پيدا شدي و گفتي ازاين چشماي خيس
تو دفتر ترانه هات يه قطره بارون بنويس
عشقمو دست کم نگير درسته مجنون نميشم
وقتي که گريه مي کني حريف بارون نميشم
رو ساحل سرخ دلت اسم کسي رو حک نکن
به اينکه من دوست دارم حتي يه ذره شک نکن
هنوز يه قطره اشکتو به صد تا دريا نمي دم
يه لحظه با تو بودنو به عمر دنيا نمي دم
همين روزا بخاطرت به سيم آخر مي زنم
قصه عاشقيمونو تو شهرمون جار مي زنم
تنها نجات يافته کشتي، اکنون به ساحل اين جزيره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به اميد کشتي نجات، ساحل را و افق را به تماشا مي نشست.
سرانجام خسته و نا اميد، از تخته پاره ها كلبه اي ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن بياسايد.اما هنگامي که در اولين شب آرامش در جستجوي غذا بود، از دور ديد كه كلبه اش در حال سوختن است و دودي از آن به آسمان مي رود.بدترين اتفاق ممكن افتاده و همه چيز از دست رفته بود.
متن از "آيدين"
مرا به خوان امشب که سودای تورا دارم , در اين رهسپار زندگی نياز مبهمی دارم
******************
کاش می شد با ساحره ها کاری به حال دل کرد که ديگر عاشقی نبيدند.
متن های عاشقانه
خدايا من عاشق توام و به تو نياز دارم ، هم اينک به قلبم بيا »
زندگی مسابقه نیست، زندگی یک سفر است و تو آن مسافری باش که در هر گامش ترنم لحظه ها جاری است
عشق ايستادن زير باران و خيس شدن با هم نيست. عشق آنست که يکي چتري باشد براي ديگري و او هرگز نداند که چرا خيس نشد...
ميدوزم شادي را به غم ,زياد را به كم , درخت را به ريشه , گاهي را به هميشه , ستاره را به آسمان , زمين را به كهكشان , كهنه را به نو و خودم را به تو...
ادامه ی متن در ادامه ی مطلب
یکی میدونه که دوستش داری، یکی نمیدونه دوستش داری! بیچاره اونی که فکر میکنه دوستش داری!!
متن از " نگين "
اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود
ادامه ی متن در ادامه ی مطلب